داستان کسانی که آرزوی مرگ من را دارند
هانا فابر در یک برج دیدبانی آتش سوزی در قلب بیابان سرسبز مونتانا مستقر شده است، یک دود پرش جسور که آرزوی مرگ دارد، پس از یک شکست فاجعه بار در قضاوت، هنوز در تلاش است تا با آسیب عاطفی خود کنار بیاید. سپس، انگار این کافی نبود، هانا با کانر کاملاً ناآماده، پسر خردسال حسابدار پزشکی قانونی، اون کسرلی، تلاقی می کند و توجه یک جفت قاتل بسیار آموزش دیده را جلب می کند که قصد دارند پسر را برای همیشه ساکت کنند. اکنون، برای جلوگیری از اتمام کار، هانا باید از مهارتهای زنده ماندن خود به خوبی استفاده کند و قاتلان را متوقف کند، قاتلانی که تمام تلاش خود را برای پوشاندن ردپای آنها انجام میدهند - از جمله آتش زدن جنگل. آیا هانا و کانر می توانند از دست کسانی که آرزوی مرگ آنها را دارند فرار کنند؟